یاداور اینستاگرام میگه ۳۶۵روز گذشته از اون یکشنبه ی تباه و سیاه

ازون لحظه ی نکبت باری که گفتی "تموم شد"

وویس دادم،پی ام دادم و پشت هم گفتم چی تموم شد

باورم نمیشد

ما خیلی امید داشتیم که بهمون برش گردونی،من رو همین حساب کل اون یک ماه قبل و به محیا دلداری میدادم.

خوب یادمه

شام مرغ داشتیم،خونه ساکت بود،سه تایی سکوت کرده بودیم،غذا ماسید،تحملم تموم شد وقتی که داشتی دیس برنج و خالی میکردی تو قابلمه با بغض گفتی "امشب بدون درد میخوابه"

بدنم یخ کرد،مور مورم شد،بغض تو گلوم سنگ شد،هوا خفه تر شد،باریدم.از ته دل.تو صفحه چت محیا بودم،نگران محیا بودم.محیا.بعد مریم چیشد محیاچیشد روزا.چیشد زندگیبعدش چقد تو خوشحالیا از ته دل خوشحال بودیم‌؟دوری

دوری خیلی درد بدیه.لاقل واسه من و تو،واسه تو و مریم،من و تویی که اراده میکردیم کنار هم بوریم،مریم که قرار بود مرخص شه بریم بیرون،میخواستم بیام،بگم از ته ته ته ته دلم،دلتنگم،دلتنگ روزای خوبمونم،دلتنگ روزاییم که خنده و گریمون پیش هم بود،دعوا داشتیم ولی تهش اشتی بود ،من.دلتنگ ترینم،حس میکنم تا دو هفته ی دیگه دووم نیارم،دو تا بال دربیارم و بیام پیشت،هوا خفه است تو شهر غریب.هوا خفستمن اینجا تنهام.دو تا بال برای فرارلطفا:)


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Karen وبلاگ ناصر محبوب پور نوآورسبز حفاظ شاخ گوزنی پروانه رنگی Brian برنامه نویسی Freddie